«يكى از ثمرات هجوم غرب به ايران همين تغيير لباس و رواج برهنگى در ميان قشرهايى از جامعه بوده است و از آن در رژيم طاغوت تحت عنوان «كشف حجاب » و در اين اواخر «رفع حجاب »ياد مى شد و در حقيقت چيزى جز مبارزه با پوشش اسلامى و ترويج لباس غربى نبود. اجراى اين برنامه محتاج دو شرط بود.

نخست يك زمينه فرهنگى و اجتماعى براى پذيرش لباس غربى و دوم يك عامل اجرا كه زور داشته باشد و به اسلام اعتقاد نداشته باشد. عامل دوم رضاخان بود...

شرط اول يعنى زمينه فرهنگى و اجتماعى پذيرش لباس غربى راعربزده ها تامين كردند.
 
 آنان اسلام را نمى شناختند و به غرب خوشبينى مطلق داشتند. بيگانه با خويش وچشم بسته، دلبسته بيگانه بودند. در واقع اين قشر معدود همان قشرى بودند كه قبل از فرو رفتن در لباس غربى و قبل از به دست گرفتن پرچم فرهنگ غرب، آن فرهنگ را پذيرفته بودند و تغيير لباس آخرين و بيرونى ترين پوسته اى بود كه در وجود آنها تغيير مى كرد. اين امر به ظاهر كم اهميت تنها در جامعه ما اتفاق نيفتاد. در همه مشرق زمين، بسيارى از مردم به دنبال تسليم در برابر فرهنگ غرب،جامه غربى به تن كردند... اگر پذيرش لباس غربى نتيجه سلطه فرهنگى غرب و خود باختگى شرق نيست چرا تاكنون ديده نشده است كه حتى يك نمونه از خصوصيات لباس شرقى در مغرب زمين پذيرفته شود ؟...
 
در جامعه ما در سالهاى قبل از 1314 آنها كه تغيير لباس راپذيرفتند همان كسانى بودند كه فرهنگ غربى را پذيرفته بودند وآنها كه نپذيرفتند نيز دقيقا آنهايى بودند كه آن فرهنگ رانپذيرفته بودند و گول اتو به اصطلاح «ترقى » و «آزادى » و«تساوى حقوق » را نخورده بودند.»
لباس ژاپنى ها چگونه غربى شد ؟

نويسنده براى آن كه مساله تغيير لباس در مقياس جهانى آن درك شود، تاريخ لباس مردم ژاپن رادر اين بخش توضيح مى دهد كه بسيارعبرت آموز و تكان دهنده است و خوانندگان را به مطالعه كتاب فرامى خوانيم: در ادامه اين بخش مى خوانيم: «مى بينيد كه مساله، مساله آزادى فرد و سليقه شخصى نيست، بلكه هجوم يك فرهنگ خالى از معنويت است به فرهنگ هاى معنوى وسننى و مى بينند كه در ژاپن هم كه اسلام در كار نبوده است، قبل از غربزدگى مردان و زنان لباسهاى گشاد و بلند مى پوشيده اند و به دنبال نغوذ غرب... خانواده سلطنتى داعيان و اشراف همزمان باتقليد از رقص و موسيقى و عادتهاى اجتماعى غرب، لباسهاى سنتى خود را كنار مى گذارند و لباس غربى مى پوشند...»

در ادامه نويسنده به حجاب در تمدن هاى قديمى، يونان، اسپارت و ايران نيز اشاره مى كند و آنگاه سخنى از امام خمينى (ره) راحسن ختام اين بخش قرار مى دهد: «ما مى دانيم كه اين سخنان براى كسانى كه با خيانتكارى وشهوت پرستى و نواز و رقص و هزار جور مظاهر فسق و بى عفتى بارآمدند، خيلى گران است. البته كه تمدن و تعالى مملكت را به لخت شدن زنها در خيابانها مى دانند و به گفته بى خردانه خودشان باكشف حجاب نصف جمعيت مملكت كارگر مى شود (لكن چه كارى همه مى دانيد و مى دانيم) حاضر نيستند مملكت با طرز معقولانه و درزير قانون خدا+ و عقل اداره شود. آنهايى كه اين قدر قوه تميزندارند كه كلاه لكنى را كه پس مانده درندگان اروپاست، ترقى كشور مى دانند با آنها ما حرف نداريم... آن روز كه كلاه پهلوى سرآنها گذاشتند همه مى گفتند: مملكت بايد يك شعار ملى داشته باشد.

 
استقلال در پوشش دليل استقلال مملكت و حافظ آن است. چند روزبعد كلاه للنى گذاشتند سرآنها، يك دفعه حرفها عوض شد. گفتند:ما با اجانب مراوده داريم بايد همه هم شكل شويم تا در جهان باعظمت باشيم. مملكتى كه با كلاه عظمت براى خود درست مى كند يابرايش درست مى كنند هر روز كلاهش را ربودند، عظمتش را هم مى برند.»

منطق عفاف

نويسنده در پايان كتاب بدون رجوع به تاريخ گذشته و فرهنگ هادلايل ديگرى بر لزوم پوشش ارائه مى شود از جمله اين كه:

1. برهنگى ارزش زن را از بين مى برد و او را تا حد يك كالا وجنس پست مى كند و ارضاى غريزه جنسى به معنى همگانى و همه جايى كردن مساله جنسيت نيست. زنى كه تن و اندام خود را در معرض ديد مى گذارد مى خواهد با زنانگى خود جايى براى خود در دل ها ياشخصيت ها بيابد نه انسانيت خود. وقتى كار به اينجا مى كشد كه ديگر بر زن نه به عنوان يك موجود داراى شخصيت و هويت بلكه ازاجزاى بدن او صحبت مى آيد و از سكس بودن سر و سينه و پاى زن چنان بحث مى شود كه از مزه گوشت گردن و قلوه گاو و ران گوسفند.بزرگترين لطمه به خود زن وارد شده است.»


2. «بى بندوبارى در پوشش، بى بندوبارى در تحريك است وبى بندوبارى در تحريك بنياد خانواده را متلاشى مى كند. غريزه جنسى يكى از علل مهم ازدواج و به وجود آمدن خانواده است. اماپس از ازدواج هرچه زمانى مى گذرد، نقش غريزه جنسى در حفظ دوام خانواده كمتر مى شود و به جاى آن نقش عشق تفاهم و وفادارى دربقاى خانواده بيشتر مى شود. هم در اينجا بايد گفت كه بى لباسى،عريانى وخود نمايى، آفت زندگى خانوادگى است و در يك كلام بى حجابى ريشه رخت خانواده را مى خشكاند...

سخن آخر

نويسنده در پايان كتاب داستانى از كريستين آندرس را نقل مى كند و در پايان نتيجه مى گيرد:

اينك تمدن غرب، چنين وانمود مى كند كه مى خواهد براى انسان لباس بدوزد... اما در حقيقت به جاى آن كه لباس برتن او كند، او را برهنه ساخته است و هيچ كس جرئت نمى كند فرياد برآورد كه لباس دركار نيست و حاصل اين همه مد و پارچه و چه و چه برهنگى انسان است. همه مى ترسند كه مبادا خياطان حقه بازى كه زرو سيم را برده اند و مى برند، آنها را به ناپاكى در اصل و نسب متهم كنند، آيا در اين جهان كه همه اسير و شيفته تبليغات غرب شده اند مردمى پيدا مى شوند كه دلى به پاكى آن كودك داشته باشندو فرياد برآورند كه آنچه به نام لباس در غرب به تن انسان مى پوشانند، لباس نيست، بلكه برهنگى است.

چرا آن مردم، ما نباشيم ؟